loading...
سفینه
مهدی پورنصیری بازدید : 57 یکشنبه 24 دی 1391 نظرات (0)

خوب کجا بودیم ...سوال آهان... گفتیم محمد توانست اژدها را بکشد و پس از پیدا کردن شاه ، محمد توانست بالاخره راهی که باید برای یافتن درخت سیب برود پیدا کرد. خوب اینجاش بودیم که شاه گفت من راه رسیدن به درخت را به تو نشان میدهم. پس با وی به سمت دشت حرکت کرده و بعد راه را به او نشان میدهد تا بتواند آن درخت را پیدا کند. او به محمد می گوید که در راه به یک درختی خاهی رسید که در آن    سیمرغ لانه دارد . محمد راه می افتد و پس از طی کردن راهی طولانی که سه شبانه روز طول می کشد به درخت میرسد. صدای جوجه های پرنده می آید نگاهی به درخت می اندازد و ماری میبیند که به سمت لانه ی پرنده میرود. سریع شمشیرش را در می آورد و به مار حمله می کند و او را میکشد و پس از تکه تکه کردن مار آن را به جوجه ها میدهد. پس از مدتی به علت خستگی به خواب میرود . در این حظات که ملی محمد در خواب بود سیمرغ می آید و لکه های خون را روی درخت میبیند. سال ها بود که جوجه های او را می خوردند پس می فهمد که محمد جوجه هایش را میکشت . بنابر این سنگ بزرگی را بر میدارد تا بر سر محمد بندازد. جوجه ها جیک جیک میکنند و اجازه نمیدهند تا سیمرغ او را بکشد و ماجرا را به سیمرغ می گویند پس سیمرغ بال خود را باز می کند تا محمد در سایه ی آن بخوابد. ناگهان محمد از خواب میپرد و سیمرغ را می بیند. سیمرغ از او به خاطر نجات دادن جوجه هایش تشکر میکند و از او میخواهد تا در مقابل این کارش از او چیزی بخواهد. محمد ماجرا را به او تعریف میکند و به سیمرغ میگوید که به دنبال درخت سیب است. سیمرغ جواب میدهد که که برای یافت این درخت راهی طولانی باید طی کرد بنابراین به محمد می گوید تا برود و مقداری گوشت پیدا کند. و آن ها را تکه تکه کند تا به سیمرغ بدهد.
صبح روز بعد محمد با مقدار زیادی گوشت می آید . سیمرغ به او میگوید که هر وقت به او بگوید تشنه است به او آب بدهد و هر وقت بگوید گرسنه است تکه گوشتی به او بدهد تا به آن جایی که سیمرغمیبرد برسد. در راه سیمرغ هر چند وقت میگوید تشنه است و گرسنه است و محمد به او آب یا گوشت میدهد تا اینکه گوشت محمد به پایان میرسد و سیمرغ از او گوشت میخواهد محمد مجبور میشود از پای خود مقداری بکند و به سیمرغ بدهد. سیمرغ گوشت را میخورد ولی به محمد می گوید که خیلی شور بود. محمد میگوید که آن گوشت از پایش بریده شده بود. پس سیمرغ بدون آن که دیگر چیزی از او بخواهد او را به مقصد میرساند ....

بقیه در قسمت5 قهقهه

بابا ناراحت چرا میشید بالاخره ما هم آدمیم دستمون درد میگیرهگریه

ناراحت نشید به زودی قسمت 5

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
تنها برای خوشحالی شما ...
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 44
  • کل نظرات : 10
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 37
  • آی پی امروز : 23
  • آی پی دیروز : 14
  • بازدید امروز : 26
  • باردید دیروز : 15
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 75
  • بازدید ماه : 52
  • بازدید سال : 494
  • بازدید کلی : 12,690
  • کدهای اختصاصی
    این سایت را حمایت می کنم
    ویکیواخبار

    گوگل پلاس

    پیج رنک