loading...
سفینه
مهدی پورنصیری بازدید : 127 دوشنبه 30 بهمن 1391 نظرات (0)

در زمان های قدیم حاکمی عادل و خوش قلبی در سرزمینی زندگی می کرد و مردم از او بسیار راضی بودند. روزی پادشاه بیمار میشود و دیگر نمی تواند چیزی را ببینید.از سراسر سرزمین طبیبانی برای درمان چشمان او می آیند ولی هیچ کس نمی تواند چشمان او را درمان کند.

یک روز از این روز ها پزشکی می آید و ادعا میکند که راه درمان چشمان حاکم را میداند . او یافتن خاک سرزمینی معرفی میکند که تا حال حاکم در آن قدم نگذاشته است. مردم با شنیدن این حرف ناراحت میشوند زیرا حاکم تقریباً تمام سرزمین های دنیا رو دیده. پس از مدتی سه پسر حاکم تصمیم میگیرند که برای یافتن آن سرزمین بروند. پسر اول حاکم به نزد او می آید و از او میخواهد تا اجازه دهد که برود و خاک را پیدا کند. پس از چندی گفت و گو پدر مجبور میشود اجازه دهد تا پسر بزرگش به دنبال آن خاک بگردد. پسر راهی میشود اینجا را میگردد . آنجا را می گردد . به این سرزمین به اون سرزمین و بالاخره سرزمینی که فکر میکرد پدر در آن جا نبوده میرسد. خاکی از آن سرزمینبر میدارد و اسم آن سرزمین را مینویسد و به قصر میرود. با خوشحالی وارد قصر میشود در حالی که پدرش را صدا میکند. پسر به پدر میگوید که توانست آن خاک را پیدا کند ولی وقتی اسم سرزمین را می گوید پدر با ناراحتی جواب میدهد که من در 30 سالگی آن سرزمین را دیده ام. پسر اول با ناراحتی پیش برادرانش میرود. پس از گفت و گو بالاخره پسر دوم تصمیم میگیرد که برای یافتن آن سرزمین برود. به پیش پدر میرود تا از او اجازه بخواهدابتدا پدر قبول نمی کند ولی با اصرار پسر مجبور میشود قبول کند پس سوار اسب میشود و برای یافت سرزمین میرود . از این سرزمین به آن سرزمین. و بالاخره به سرزمینی میرسد و مطمئن میشود که آن سرزمین را ندیده است . پس خاک آن سرزمین را بر میدارم نام سرزمین را نیز مینویسد و به سمت قصر میرود . وارد قصر میشود و به سمت پدر میرو و میگوید که خاک را پیدا کرده است اما وقتیس نام سرزمین را میگوید پدر ناراحت میشود زیرا او این سرزمین را در 50 سالگی دیده است. نوبت به آخرین پسر او میرسد فرزندی بسیار شجاع و دلیر بعد از اصرار زیاد پدر اجازه میدهد که او نیز به دنبال سرزمین ناشناخته برود. فرزند سوم سوار اسب سفیدش میشود و میرود. پس از گذشت از چند سرزمین بالاخره به سرزمین روشنایی میرسد. اسب که تا آن زمان حرفی نزده بود شروع به سخن گفتن میکند که ای شاهزاده بعد از 30 روز (یک ماه) یک طوطی زیبا وارد این سرزمین میشود که آهنگی بس بسیار زیبا و دلنشین دارد ولی برای بدست آوردن آن باید ابتدا قصر بزرگی بسازیم تا طوطی بیاید و در آن آواز بخواند .

اسب و شاهزاده شروع به ساخت قصر می کنند و طی 30 روز آن را تکمیل میکنند. اسب به شاهزاده میگوید که برود در مکانی مخفی شود و وقتی طوطی آوازش را تمام کرد آن را بگیرد این کار را انجام میدهد و او را میگیرد. اسب به او می گوید اگر او در قفس باشد بهتر میخواند شاهزاده محل آن را میپرسد و اسب قلعه ی دیوان را به او نشان میدهد. ولی میگوید که دیوان 3 ماه خواب و3ماه بیدارند و الآن زمان بیداریشان است و تا زمانی که ما به آنجا برسیم زمان خوابشان میشود.سوار بر اسب حرکت میکنند و به قلعه میرسند. اسب به ا میگوید که وقتی میخواهد آن را بردارد دیوان شروع به سروصدا میکنند ولی تو اهمیتی نده. پسر اینکار را میکند و قفس را نیز میدزدد. پس از مدتی راه رفتن شاهزاده می گوید که ای کاش او همیشه آواز میخواند بنابراین اسب می ایستد و به او میگوید اگر ملکه ای که طوطی مال اوست را از قلعه ی دیوان بدزدی او بیشتر میخواند. پسر قبول میکند اسب به او میگوی که خانه ی اول نه خانه ی دوم نه خانه ی سوم که رسیدی ملکه آنجاست و بعد میگوید که وقتی میخواهد آن را بردارد دیوان شروع به سروصدا میکنند ولی تو اهمیتی نده این کار را نیز میکند شاهزاده که کلاً پدرش را فراموش کرده بود به ناگهان متوجه میشود که ملکه بیهوش است علت را میپرسد و اسب راه به هوش آمدن او را تختاو معرفی میکند. و بعد میگوید که همانجایی که ملکه را دزدیدی تخت آنجاست. بعد می گوید که وقتی میخواهد آن را بردارد دیوان شروع به سروصدا میکنند ولی تو اهمیتی نده اینکار را نیز میکند و ملکه به هوش می آید ولی بازدست بر نمیدارد و از اسب میخواهد تا درختی را به او نشان دهد که اگر طوطی با قفس روی آن باشد از صبح تا شب آواز میخواند. اسب آ« ار نیز به او نشن میدهد و اینبار به او مکان گلدانی را نشان میدهد که در داخل آن مقداری خاک بود و آن خاک خاک درمان چشمان پدرش.اینکار را نیز میکند و با موفقیت به کاخ بر میگردد و سریع خاک را به چشمان پدرش میزند و چشمان پدر بینایی خود را بست می آورد.
پس از چندی شاه دستور میدهدتا جشنی برای ملکه و فرزندش بگیرند

قصه ی ما تموم شد کلاغه به خونش نرسید

به زودی برگردید و داستان های دیگری را نیز در اینجا ببینید

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
تنها برای خوشحالی شما ...
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 44
  • کل نظرات : 10
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 37
  • آی پی امروز : 32
  • آی پی دیروز : 14
  • بازدید امروز : 36
  • باردید دیروز : 15
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 85
  • بازدید ماه : 62
  • بازدید سال : 504
  • بازدید کلی : 12,700
  • کدهای اختصاصی
    این سایت را حمایت می کنم
    ویکیواخبار

    گوگل پلاس

    پیج رنک